Sunday, February 5, 2012

مرگ در خالدیه

دیروز، در سوریه، در حمص، درمحله خالدیه، من کشته شدم.
به همراه ده ها نفر دیگر، که مردند. و صدها که زخمی...؛
با تانک اسد، و گلوله ی حزب کمونیست چین، و توپ پوتین روسی؛
  باشد بکشند، وتو کنند مرگ خودشان را ، پیش از این ما بسیار مرده ایم، در تهران، و قاهره، و در "تیان آن من" ، و هر روز و هر سال ما خواهیم مرد بر هر جلجتایی که میدان التحریر نامش گذارند یا هر چیز دیگری. از شورای امنیت می گذرند، اما در دادگاه صحرایی تاریخ "وتو"یی وجود ندارد. آنجا خون من است که قطعنامه می دهد و "ندا" ، وهزار هزار خواهر دیگرم، و هزار هزار برادر دیگرم، که می میرند، و تاریخ ، بدان رأی مثبت خواهند داد. آنجاست که گلوله ی کمونیست ها و توپ پوتین ملعبه و مسخره ی کودک من خواهد شد، و هزار هزار خواهرش، و هزاران برادرش. که زنده می مانند تا جلجتای من و خواهران و برادران ام یادبودی باشد، تا شاید کمونیست چینی و پوتین روسی و انتحاری مسلمان و حتی ناتو و هر آنکه گلوله می سازد و قطعنامه می پردازد به یاد آورد که او هم می میرد. و مرگ او بر جلجتایی نبوده است، جلجتا از آن ماست که کشته می شویم، برای عزت مان و کرامت انسان.  
قطع نامه، حنجره ی خونین بیصدای نداست، و ضجه ی برادرم در کهریزک،  و ده ها نفری که من همراهشان مردم، و صدها نفری که زخمی شدند، و خونشان رأی مثبت داد به عزت آفریدگان ، از انسان و درخت و حیوان،  در خالدیه ، در حمص سوریه.