Thursday, August 16, 2012

دولت اکوادور با تقاضای پناهندگی جولیان اسانژ موافقت کرد.

دولت اکوادور، که جولیان اسانژ به  سفارت اش در لندن پناهنده شده بود، با درخواست پناهندگی آقای اسانژ موافقت کرد.
این درخواست در پی حکم دادگاه بریتانیا مبنی بر استرداد موسس ویکی لیکس به سوئد برای بررسی  پرونده ی  ایشان که در آن به "برقراری ارتباط بدون رضایت" با دو خانم در سوئد متهم شده بود، به سفارت اکوادور در سوئد ارائه شد.
پرونده ای که به اعتقاد آقای اسانژ، وکلا و طرفداران آزادی بیان کاملا سیاسی و با انگیزه های دیگری تشکیل شده است.
ناظران بیم آن دارند که در صورت استرداد جولیان اسانژ به سوئد، دولت سوئد نیز  او را به امریکا تحویل دهد که ممکن است او آنجا به مجازات های سنگینی حتی اعدام محکوم شود.
ویکی لیکس  بنیاد افشاگر آقای اسانژ  پیشتر تعداد بسیاری از اسناد محرمانه ی دولت و ارتش امریکا را منتشر کرده بود و موجبات خشم مقامات امریکایی را فراهم آورده بود.

اکنون که وزیر خارجه ی اکوادور که خبر از حکم رویس جمهوری این کشور برای پذیرش پناهندگی آقای اسانژ داده، پلیس لندن اعلام کرده که  حق ورود به سفارت اکوادور و دستگیری آقای اسنژ را دارد!
موضوعی که نگرانی جدیدی را برای این فعال آزادی اطلاعات و طرف داران اش به وجود آورده است.

حال پس از اعلام پذیرش این درخواست پناهندگی اگر پلیس لندن به هر شکل خواه با ورود به سفارت اکوادور، و خواه با کشیک شبانه روزی مقابل  آن دست به دستگیری آقای آسانژ و جلوگیری از خروج او بزند، موجبات رسوایی خود و افزایش نارضایتی در این ماجرا را فراهم خواهد آورد.
همه ی اینها درحالی ست که بر اساس قوانین اتحادیه اروپایی استرداد مجرمان به کشوری که مجازات اعدام در آن وجود دارد ، ممنوع است! و ایالات متحده هنوز جزء کشورهاییست که مجازات فجیع اعدام در آن قانونی ست! و نیز باید اضافه کرد که در صورت استرداد نهایی آقای اسانژ به ایالات متحده به احتمال بسیار قوی، این فعال عرصه ی آزادی اطلاعات در یک دادگاه نظامی محاکمه خواهد شد و اجازه ی داشتن وکلایش و نظارت عمومی و مدنی بر روند بازجویی و دادگاه وجود نخواهد داشت.
درز  اسناد محرمانه دولت امریکا و اعلام جرم متعاقب دادستان های سوئد نسبت به موسس سایت ویکی لیکس  بحث هایی را درباره ی لزوم یا تحدید آزادی اطلاعات و انحصار حفظ آن ها در دست دولت ها برانگیخته است.


Sunday, February 5, 2012

مرگ در خالدیه

دیروز، در سوریه، در حمص، درمحله خالدیه، من کشته شدم.
به همراه ده ها نفر دیگر، که مردند. و صدها که زخمی...؛
با تانک اسد، و گلوله ی حزب کمونیست چین، و توپ پوتین روسی؛
  باشد بکشند، وتو کنند مرگ خودشان را ، پیش از این ما بسیار مرده ایم، در تهران، و قاهره، و در "تیان آن من" ، و هر روز و هر سال ما خواهیم مرد بر هر جلجتایی که میدان التحریر نامش گذارند یا هر چیز دیگری. از شورای امنیت می گذرند، اما در دادگاه صحرایی تاریخ "وتو"یی وجود ندارد. آنجا خون من است که قطعنامه می دهد و "ندا" ، وهزار هزار خواهر دیگرم، و هزار هزار برادر دیگرم، که می میرند، و تاریخ ، بدان رأی مثبت خواهند داد. آنجاست که گلوله ی کمونیست ها و توپ پوتین ملعبه و مسخره ی کودک من خواهد شد، و هزار هزار خواهرش، و هزاران برادرش. که زنده می مانند تا جلجتای من و خواهران و برادران ام یادبودی باشد، تا شاید کمونیست چینی و پوتین روسی و انتحاری مسلمان و حتی ناتو و هر آنکه گلوله می سازد و قطعنامه می پردازد به یاد آورد که او هم می میرد. و مرگ او بر جلجتایی نبوده است، جلجتا از آن ماست که کشته می شویم، برای عزت مان و کرامت انسان.  
قطع نامه، حنجره ی خونین بیصدای نداست، و ضجه ی برادرم در کهریزک،  و ده ها نفری که من همراهشان مردم، و صدها نفری که زخمی شدند، و خونشان رأی مثبت داد به عزت آفریدگان ، از انسان و درخت و حیوان،  در خالدیه ، در حمص سوریه.

Tuesday, November 22, 2011

کاریکاتور اجرایی

کاریکاتور اجرایی
بخندید، چرا که این تصویر خنده آور است، یک نفر لخت شده است!ا

علیا ماجده المهدی ، دختری از مصر که تصویر برهنه اش را در وب منتشر کرد تا کهنه گی فکر بسیاری از آنان را که حتی فریاد آزادی سر داده اند عریان  کند.
به راستی چه نامی درخور این کنش است؟ باید گفت که ابدا به دنبال جستن نامی عقیدتی/ایدئولوژیک یا نسبت دادن و تحمیل کردن هر موضع عرفی دیگری اعم از له و علیه این اقدام نیستم. به راستی این کنش را چه نامی درخور است؟
بیایید از جای دیگری پی بگیریم! دادستانی که بر علیه این گونه اقدامی اعلام جرم میکند، چه استدلالی جز   مر شرع - شرعی که در آن کشتن/اعدام      و     شکنجه/شلاق       روا ست -   دارد؟ 
این دادستان اگر از بابت عفت عمومی نگران است اعلام جرم اش را به نسبت به فحشا و روسپی گری و جامعه ای که افراد را اعم از مرد و زن هدایت و مجبور به روسپی گری می کند نمی کند؟
اگر نگران است که راه ثواب به طریق صواب در ارضی که کار ستاندن داد را آنجا به عهده دارد هتک نشود آیا در تمام ممالک عرب همه فسوق و افجار پاک گشته اند که اکنون عریانی ماجده مانده است و رگ برآمده ی خلق؟
جامعه ای و احزابی که از علیا ماجده اعلام برات می کنند چه؟ گو یادشان رفته باشد که هنوز گاهگه میدان التحریر را زیر پای فراخوان و اعتراض شان به نبود آزادی کبود می کنند تا از یاد "میدان" ببرند که نامش چیست و تسمیه اش را آزادی ماجده گرفته است و این واژه - آزادی- را که از همه واژگان معجم الانقلاب شان بیشتر فریاد شده ست  بیش از هر کلامی آنجا می توان شنید. 
انگار این سرنوشت این واژه است که با نامیده شدن کوچه ای و خیابانی از معنا تهی گردد و به نامی تنها از آن دست که دیگر نامها-تقلیل یابد.

کنش علیا ماجده المهدی ، کنشی نه از نوع پورنوگرافی که اتفاقا به نظر عملی به غایت ژورنالیستی بوده است. 
کاریکاتوری که هرآنچه رنگ حمیت دارد و هرآنچه بوی تعصب می دهد را به سخره می گیرد. و نشان میدکند پوشالی بودن شعارها را و سطحی بودن و ابزاری بودن نگاه مذمت کنندگانش به آزادی را! عمل این دختر مصری در نظر تفاوتی با کارتون "برهنه"   اثر مانا نیستانی -نمونه ای کاملا همسنگ و مرتبط- یا با پرفورمنس آن زن چینی که در میدان تیان آن من پکن با عریان کردن بخشی از بدن اش و نشان دادن شرت و لباس زیر اش به هرآنچه سانسور است و عناد با آزادی انسان دهان کج میکند.
و قهقهه ی کبود انسان را به آن کهنگان در می آورد. تا بخندیم به رنگ سیاه پوشیدگی و بی محل بگذریم از تناقضات مذمت کنندگانش.  این اثر چه پدیدآورنده اش و چه مخاطبانش بخواهند و چه نخواهند چه بدانند و چه ندانند، خواسته یا ناخواسته شکل نقدی تماما ژورنالیستی به خود گرفته است. نقدی در قالب یک کارتون در قالبی جدید که موج و انفجارش بسا بیشتر از هر مقاله ای بود، و حتی متقاوت از هر کاریکاتوری؛ چرا که از عریانی علیا ماجده ، تیغ برهنه ای بود که به چالش می کشید همه ی برشمرده ها را.

Wednesday, August 10, 2011

ناپیدایی مرگ، خود ایمنی اجتماعی*


  ناپیدایی مرگ
خود ایمنی اجتماعی*

به سوریه که نگاه اندازیم، مشکل در آن نگاه تحلیل شدنی و آشنا می نماید: ملتی از استبداد خسته، جوانانی از بند محافظه کاری رسته، دولتی شمشیر سرکوب و کشتار از رو بسته ، انسان هایی به خون و خانواده هایی در غم آنان نشسته. و هر هزار توصیفات ایدئولوژیک و حماسی دیگر که می رود.
بیایید نگاهی واکاوانه به پدیده بیندازیم: هر جمعه -و در این ماه رمضان هر روز - عده پرشماری از مردم در اعتراض به ... به خیابان شهرهای سوریه می روند، و عده ای نه کم شمار شان، توسط ارتش و نیروهای امنیتی کشته می شوند. اما چیزی که باز رخ می دهد، همین داستان است مکرر و مکرر، هر روز و هر هفته. باز این مردم به خیابان می روند، کشته هایی بسیار می دهند، تا روز دیگر.
چه چیز باعث این تکرار می شود؟ /شده است؟ میل به زندگی آزاد ست که بنیادی تر است یا میل به زندگی؟ این خواست آزادی/قدرت است که ریشه ی ستبرتری در دل انسان دارد یا صیانت نفس؟چیزی که در طبیعت میان همه جانداران مشترک است.
آنچه امروز در وقایع سوریه دیده می شود، درد مزمنی ست که امروز فعال گشته، بیماری مربوط به دستگاه ایمنی جامعه، نظامی مجرد که کار-ویژه اش حفظ حیات است، چیزی که صلح می آفریند، نظم می آورد، و حیات جامعه را پایدار می سازد.
این جامعه در یک چرخه خودتخریب گیر افتاده ست، نگاه کنید به وقایع بعد از انتخابات88 ایران، بعد از دوره های چند اعتراض و تظاهرات، به سرعت میل به زندگی بر خواست آزادی/قدرت در جامعه چربید و تب پایان یافت، تا کی باشد که باز آغاز شود. (در باره الجزایر هم چنین ست)
در سوریه نبرد میان میان زندگی و مرگ پایان یافته، آنکس که دراین نبرد پیروز بوده هر چه بوده، حیات نبوده. به زبان روانکاوی موربیدو بر لیبیدو غالب گشته.
این بیماری خود ایمنی علائم اش را در اندک جاهای دیگری از جهان عرب خود را وا می نماید، فلسطین سال هاست به این درد دچار ست.
تنها برای مثال نگاه کنید به ماجرای روز تأسیس اسراییل -روز نکبت به زعم فلسطینی ها- که عده ای فلسطینی خارج مرز، به مرز سوریه و اسرائیل رفتند و خواستند به طور نمادین از مرز بگذرند، که با آتش ارتش اسرائیل روبه رو شدند و با وجود کشته شدن چندین تایشان، باقی شب را در همان نقطه مرزی بیخ گوش ارتشی که هچ رعایتی ندارد، تا صبح ماندند.
همه ی این وقایع برای زبان ایدئولوژی زده ی ما توصیفاتش جور دیگریست: پایمردی، شهادت در راه آرمان، هدف والا، آزادی، از جان گذشتگی، و... اما آنچه در تمام ای توصیفات نادیده گرفته می شود، خود جان است و زندگی، چیزی که برای همه جان داران، علت اولای کار است و تلاش.
باید متذکر شوم که این قصه که من گفتم، نه در نشان دادن حسن و قبح چیزی ست، نه در مذمت کار دیگران، که همه آزادند هر چه می خواهند کنند و مرا چه کار به کارشان. اما واکاوی این هر روز مردن و هر روزه جان دادن، و این بی میلی به ادامه حیات تور را ناچار می کند که به اندیشه بپردازی.


-------------------------------------
* (Social Autoimmune Disease)

Wednesday, June 1, 2011

هاله سحابی هم از پس پدر درگذشت.

باب یازدهم، اندر فضیلت گریستن
هاله سحابی هم از پس پدر درگذشت.
چه می دانند که مرگ چیست ؟ شاید از آنجا که جان را نمی شناسند! شاید چون زندگی را نمی دانند، کدام یک زیسته اند آنگونه که هاله زیست؟ آنگونه که عزت الله سحابی زیسته بود، آنطور که یدالله سحابی و مهدی بازرگان حیات شان را رقم زدند؟

هاله را کشتند؟ نه ! که میگوید؟ آنان دفع مانع می کنند؛ نوزاد تاریخ باید زاده شود؛ قطار تاریخ باید به پیش رود.
هاله برای فاشیسم نبود جز درختی در میانه  ی این راه. کاش زود تر قطعش کرده بودیم، در زندان! زیر شکنجه ؛ آنان حتما اینگونه با خود می گویند!   کاش از ریشه زده بودیمشان، کاش "عزت الله" را در مراسم مرگ "یدالله " به تیری، چوبی ، زهری، سرنگی  از سر راه برداشته بودیم!  یا کاش از کوکب و انجم سرانجام طایفه سحابی را می دانستیم و به جا خیلی دیگر، یدالله را زود تر کار ساخته بودیم!  این گونه هم می گویند بی شک  با خود.
اصلا می دانند که انسان؟ عزت و کرامت او چیست؟  اصلا آنان خود را حتا عزیز می شمارند؟ هاله هیچ، من هیچ ، تو هیچ؛ خودشان را هم هیچ گرفته اند؟  هاله قربانی ضربی، تشری ، هیجانی ، تیری ، چیزی شد؛ آنان چه؟  آنان جز قربانی جادوی بنده گی اند؟
آنان سراسر بادند، یکسر درنده گی اند! نمی دانم به جز در خلسه ی جادوی بندگی اشک ریخته اند؟ به جز در آیینهای بدوی شان؟  نمی دانند برای چه می کنند، برای چه می زنند، همه تنها بخشی از آیینی چند هزار ساله است! نمازی که باید تام و کامل به انجام رسد!
درنده گان چه می دانند که زندگی چیست؟ درد چیست؟  نکشیده اند درد  از محنت دیگران؛ نداشته اند غمی از مرگی به خنجر، به ضرب، به گلوله! اگر نه نمیزدند ، نمی کشتند!
همین که فرزند خودشان نباشد، همین که خودشان نباشند که می میرند، کافی ست.  هاله سحابی کیست؟ عزت الله سحابی که بود؟ دگمه چی و اعرابی و آقاسلطان و جوادی فر و هزار تن دیگر که دیگر هیچ!
غم آزادی نداشته اند، که خلسه ی جادوی بندگی آنان را بس است، غم عزت نداشته اند ، که بنده چه میخواهد عزت؟ چه مجوید کرامت؟ هرچه هست ذات اقدس اوست!! در زمین یا آسمان فرقی نمی کند.
هاله سحابی مرد، روزی پس از مرگ پدر،  کک هم آن ها را نمیگزد، من هم می میرم، توهم می میری، همه باقی عمر آقایشان و شادی آقایانشان.
تشویش چه داریم؟ بسیار بوده است از این گونه مردن!

Tuesday, May 31, 2011

ملی گرای ایرانی و ناسیونالیسم

  ملی گرای ایرانی و ناسیونالیسم ، کدام نسبت؟

عزت الله سحابی درگذشت.
ملی گرا نامشان می نهند اما به دیگر ملی گراها نبرده اند.  تمایلات ناسیونالیستی قوی آنطور که نام ملی گرا مراد می کند- ندارند.
نامشان را احتمالا از جبهه ملی گرفته اند که به رهبری مصدق شکل گرفته بود. یا شاید نامشان از نهضت «ملی شدن» صنعت نفت آمده باشد؛ شاید این نام از خالی بودن جای احزاب ملی گرا آنگونه که در دیگر کشور ها مرسوم است نشات می گیرد.
اما هرچه باشد، با این که هیچ گاه حضور ثابت و طولانی در قدرت نداشته اند، سال هاست که هرکجا نام «ملی» و «ملی گرایی» می آید همه آنها را از نظر می گذرانند.
افرادی ند که عمده ی شش دهه ی گذشته را در خط منتقدان حکومت های ایران بوده اند. سیاسی کارانی که رفتارشان به شکلی عجیب در سیاست-  عمدتا در خلاف آمد عرف بوده.
از آن رو که برخلاف دیگر گروه های سیاسی ایرانی هیچ گاه سختی و فشار و تنگی فضا که همیشه هم با آن مواجه بودند-  باعث تند شدن شان و رفتن به سمت رادیکال شدن نشد. نه قبل و نه بعد از انقلاب اسلامی 57.
و آن که در میان تندباد حوادث پیش از انقلاب آنان تنها وتنها کسانی بودند که دم از حفظ ساختار می زدند، و همچنان اصلاح یگانه راه حل می دانستند.
ودیگر که هرگاه صلاح و صواب کشور را در اعلام موضع به نفع یکی از گروه های درون جمهوری اسلامی دیدند، بی هیچ کینه ای در حمایت از آنان که روزگاری حذف شان کرده بودند، بیانیه دادند.  (این اتهام نیست، ماجرای گروگانگیری سفارت توسط دانشجویان پیرو خط امام را به یاد بیاورید)
به این فهرست شاید این مورد ناساز را هم بتوان اضافه کرد، که در دولتشان –که دولت انتقالی بود- جز خودی راه ندادند.
--
ما هنوز به آنان نیروهای "ملی" خطاب می کنیم .  و بخشی ازشان را "ملی-مذهبی" می نامیم (آنطور که خود می خواهند)
اما چه خود رضایت بدهند چه ندهند همه شان را از اعضای "نهضت آزادی" گرفته تا "ملی- مذهبی ها" نامی بهتر از آزادی خواه نیست، شاید لیبرال اخلاق گرا مناسب تر ست.

Wednesday, May 25, 2011

کهنه گان یا بی ریشه گان

کهنه گان یا بی ریشه گان 
کدام یک سخت ترند؟

1-      مسایل اخیر به وجود آمده بین احمدی نژاد و رهبر جمهوری اسلامی بار دیگر مسئله ای را به ذهن می آورد ، که از بحث های اساسی محافظه کاران و کهنگان انقلاب هاست:
           تازه به دوران رسیدگی
تازه به دوران رسیدگی یا بی ریشگی سیاسی توصیفی ست که کهنه تران نظام های ایدئولوژیک و البته توتالیتر به شرایطی خطاب می کنند که در آن گروهی که در اصلِ به بار نشستن سیستم و انقلاب تاثیر و تلاش مستقیم نداشته اند، وارد گود سیاست شوند و زمام امور (یا بخشی از امور ) را به دست گیرند. که اصلا این اتفاق بعد از دوران جوانی انقلاب رخ می دهد.
آنچه که این کهنگان سیستم[ها] از آن بیم دارند، عدم اتصال کافی این نیروها به آرمان های [بعضا] اولیه انقلاب و عدم "اصالت" آنان است. چیزی که می تواند به زعم آنان به استحاله ی انقلاب بیانجامد. و باعث خوردگی پدران و خویشان متاخر انقلاب شود.
افرادی که به علت عدم شرکت مستقیم در فرایند انقلاب و دیگر حماسه هایش[!] دلبستگی شکننده ای به اصولش دارند. و استعداد بسیار در تغییر و نابودی اش.

2-      دشمن آشکاره و دولت بی اصالت
در این شرایط چیزی که برای جنبش مدنی ایران مهم است، تغییر مسئله است. پیش از این حریف کاملا مشخص بود و شعار ها سوی و هدف مشخصی داشت.
اما اکنون که احتمال دوپاره شدن حریف می رود [می رفت] چه؟    بهانه ی مبارزه با احمدی نژاد و مشایی دقیقا چیست؟  توده  که از رفتن به قول خودشان "آخوندها" (عموما منظورشان حکومت فعلی ست) خوشحال می شوند.
آنان که شعار مرگ بر دیکتاتور در داخل ایران سر می دادند ، منظور نظرشان که احمدی نژاد نبوده ، بی شک حاکم اصلی بوده! 
خطر همین جا آغاز می شود.
اینجاست که بی ریشگی – نه فقط برای کهنگان که برای مخالفان نیز – مهم می شود.
کهنگان هر چه سرکوب و بند کنند هم باز خود را در برابر دو چیز مسئول میبینند و برای حفظ ظاهر هم که شده افسار را نمیگسلند.
یکی آرمان های روز نخست و دیگری مردمی که وانمود به نمایندگی شان را می کنند.
اما بی ریشگان جدید و موجود، از آنجا که به آرمان روز نخست مومن نیستند ونیز جز سود گروهی و قدرت به چیز دیگری نمی اندیشند، به همه ی آن سرکوب و فشار به مخالفان سیستم قدرت را هم در قبضه ی خود می گیرند و حتی کهنگان را در آن راه نمی دهند.
از دیگر سو  - برای مخالفان -  مبارزه با کهنگان مستبد آسان تر و موجه تر است تا با بی ریشگانی فاسد که از هیچ بدعتی -درسیستم-  ابا ندارند.
دلایل و بهانه ها و داغ ها برهان ها برای ایستادن در برابر کهنگان بسیار بیشتر است تا برای مبارزه با بی ریشگان تازه وارد ناشناس.
0-       
و از آن رو فاشیسم واژه ای بیشتر درخور بی ریشگان است –تا کهنگان- که آنان از هیچ عملی برای رسیدن به قدرت بیشتر کم نمی گذارند، و از فساد هراسی ندارند ، و از به بند کشیدن همقطاران سابق خویش هم ترسی ندارند چه رسد به دیگران، و از سردادن شعار های مردم فریبانه ی ملی و میهنی و ادعای ناسیونالیسم کم نمیگذارند. و آنچه را از میراث انقلاب، که کهنگان لااقل نیاز میبینند که تظاهرش کنند آنها حتی نیاز نمی بینند معتقداش باشند.
این نه دفاعی از کهنگان که کلامی در فن و تاکتیک برای ایستادن است، که ایستادن در برابر مستبد قدیمی راحت تر ست و زودتر به بار می نشیند، تا چنگ در چنگ شدن با بی ریشگان بی حیا که ابای از قتل و فساد و بیداد ندارند. که لااقل کهنگان به صرف کهنگی ادعای مومن بودن دارند.

Monday, March 14, 2011

فاشیسم ، برتولت برشت

فاشیسم - برتولت برشت

سخن رانی برتولت برشت در نخستین کنگره ی جهانی نویسندگان ، پاریس ، 1935
این فایل که به صورت پی دی اف  در سرور "فور شیرد" قرار دارد، متنی ست که بر اساس گزارش خود فایل در "کتاب جمعه، شماره ی 1 ، چهارم مرداد 1358 " منتشر شده است.
مترجم این سخن رانی از برتولت برشت، جناب آقای "منوچهر فکری ارشاد " می باشد. 
سایت انتشار فایل اینگونه ذکر شده است:
www.dialogt.net
(محتوای سایت های معرفی شده در مسئولیت این بلاگ نیست ، تنها برای حفظ حق  منتشرکننده نام سایت ذکر شده است) 

اما آدرس دانلود در "فور شیرد" این چنین است:


Friday, February 11, 2011

مصر / میدان "التحریر" / پخش مستقیم

مصر /  میدان "التحریر"  /  پخش مستقیم

جنبش های آنلاین:
-  ایران، خرداد 88 ، مردم در پی تقلب گسترده ی انتخاباتی در اعتراض به روند پیش آمده به خیابان رفتند، در نبود خبرنگاران داخلی و خارجی، در نبود امکانات رادیو-تلویزیونی برای پوشش این حرکت مردمی.
شهروندان آن طور که گذشت ، خود چشم بیدار تحولات جامعه شدند و دست به ثبت وقایع زدنر.
مفهومی شکل گرفت که ما آن را امروز "شهروند- خبرنگار" می نامیم. عکس ها، ویدئوها و شرح وقایعی که این شهروند- خبرنگاران ثبت کرده بودند به سرعت از طریق اینترنت و شبکه های اجتماعیِ آن در اقصی نقاط عالم دیده شد.
این بود اولین جنبش- آنلاینِ تاریخ.

انقلاب پخش مستقیم:
-  مصر، بهمن 89 ، مردم به دعوت جنش جوانان 6 آوریل ، به تاسی از اقدام مردم تونس، در خیابان های قاهره، اسکندریه و ... علی الخصوص مییدان "التحریر" قاهره، گرد هم آمدند و خواهان پایان ریاست حسنی مبارک و حزب او بر مصر شدند. اتفاقی که از همان روز اول به صورت زنده از طریق شبکه های خبری اعم از گروه الجزیره ، بی بی سی، العربیه و چندین کانال مختلف دیگر پخش شد.
در حالی که مردم مصر در میدان تحریر گرد می آمدند، مردم دنیا چشم به میدان التحریر و نیروی محرک تحولاتی جدید در این تکه ی عالم دوخته بودند. میدان تحریر صرفا مقر تجمع معترضان مصری نبود، این میدان باشگاهی(وعده گاهی) بود که همه مردم دنیا، هر روز، از بام تا شام و در طول شب آنجا جمع می شدند، زنده ی زنده، و علیه نظمی کهنه و نخ نماشده، علیه آن ها ه در توهم پدرسالاری جوامع اند، شعار می دادند.
من و ما ، همه ، تا به امروز هجده روز تمام را در میدان "التحریر" زیسته ایم؛ مانند آن ها هیجان ریخته ایم، اشک ریخته ایم، درد کشیده ایم، غذا خورده و خوابیده ایم. امروز هجدهمین روز است که من در وسط میدان التحریر - به لطف فن آوری LIVE - چادر زده ام.
اینجا -میدان التحریر-  - به یمن پخش زنده- باشگاهی ست چندین بار پرعضو تر از همه ی شبکه های اجتماعیِ فضای وب.
مبارک و حزب اش تنها در برابر مردمِ حضورا گردآمده در میدان التحریر در مصر پاسخ گو نبودند. بل که دنیا از آنان سوال داشت.
جهان در پوست میدانی جمع آمده بود و میدانی کوچک وسعت جهانی یافته بود.
تنها این انقلاب بود که با سردمداری مردم مصر و با مشارکتی اینگونه از مردم دنیا واقع شد.
اولین انقلاب پخش زنده تاریخ.
میدان "التحریر" /  انقلاب  /  پخش مستقیم

Tuesday, February 8, 2011

بیداری اروپایی فاشیسم ، آغازی دوباره

بیداری اروپایی فاشیسم ، آغازی دوباره
باز بگویید کدام فاشیسم، باز بگویید «در عصر گردش آزاد اطلاعات » و در فصل آزادی های مدنی دیگر خبری از فاشیسم  و آن هم از نوع سیاسی و فعال اش نمی شود! 
بگویید احمدی نژاد و  مشایی کسی نیستند، خطری برای چیزی نیستند، خطر اصلی کس دیگریست! بگویید متوهمی، مالیخولیا داری ، بگویید دچار شکاکیت مفرط شده ای! بگویید پارانوییدیی! فاشیسم ایرانی توهم است.
بگویید نژادپرستی دیگر رنگی ندارد، برای دنیا دیگر خطری نیست!
بگویید آخرین مدافعان نژادپرستی از هر نوعی در حال مردن اند.
مگر گوشتان کر شده است؟ مگر چشمانتان نمی بیند؟
حتی اگر بگذریم از اینکه اروپا را راستگرایی دارد فرا میگیرد (و به تعبیری حهان را)؛ 
راست های فرانسوی حکم به اخراج کولی ها می کنند! کافی نبود که از ماشین شیطان پیاده شوید؟  
حکم به ممنوعیت ساخت مناره می دهند ، باز هم هیچ؟
در بریتانیا دانشجوهای خارجی را محدود می کنند، به نژادپرستی و راستگرایی مربوط نیست؟
آخر «راست» اگر «راستگرایی» نکند که نمی شود! کامرون حزب محافظه کار که نمی شود مرزها را باز کنند به روی چرکین پوستان و آسیایی های مانگلو و عرب های بادیه! 
دیگه خودشون دارن میگن داد میزنن، «ملت آلمانی» در خطر افتاده است. «سیاست چند فرهنگی» شکست خورده است. امروز بزرگ ترین خطر ، خطر اسلام تروریستی ست!
آن هم در کنفرانس امنیتی ، اینگونه بی پرده از  این گونه جدید لباس امنیت پوشیده ی فاشیسم سخن می گویند.
به یاد بیاورید که یهودی های بینوای اروپا بهنگامه ی جنگ دوم جهانی نیز مخل امنیت بودند! (آن موقع هنوز اسراییلی نبود) و نیز کردهای حلبچه، و ارامنه ی زیر سلطه ی عثمانی! 
همه آن کشتارها با بهانه ای قابل دفاع آغاز شد:
امنیت
گفتم که اگر فردا روزی واقعه ای بدتر رخ داد(چه که اموز یا زودتر افتاده است) کمتر گریه کنیم.
غول خفته ی فاشیسم ، دوباره بیدار میشود. تو  گویی تنها چند صباحی در چرت بود.
این ها را گفتم تا مسخره ام نکنید اگر هنوز از فاشیسم می گویم.
تا به نام ساده اندیشی و یا بدبینی فراموش نکنید این زنهار را.


Tuesday, February 1, 2011

اولویت آگاهی بر دموکراسی

 اولویت آگاهی بر دموکراسی

آن دیوانه ای که دموکراسی را بر فلسفه مقدم دانسته است، نه تا به حال در خاور میانه زندگی کرده است، و نه حتی به تحولات آن در قرن اخیر آشنا بوده است. -شاید حتی آلمان را هم نمی شناخته است!-
بی شک اگر در خاور میانه انتخاباتی آزاد با امکاناتی برابر در هر کشور  برای همه گروه ها و احزاب برگذار شود، نتیجه به نفع تندروهایی خواهد بود که اعتقادی به دموکراسی ندارند، مگر به عنوان تاکتیکی برای کوتاه مدت و رسیدن به قدرت.
حزب الله در لبنان، راست های یهودی افاطی در اسراییل، احمدی نژاد در ایران (البته کمی قدیمی شده است) اخوان المسلمین در مصر ، و حتی حتی طالبان در افغانستان.
- می شود به مورد تاریخی آلمان نیز اشاره کردکه حزب نازی توسط انتخاباتی دموکراتیک به قدرت رسید- 
به قول یکی از تحلیلگران مسایل خاور میانه: این گروه ها به دموکراسی معتقد اند، اما فقط یک بار ، یک انتخابات، برای همیشه.

Ironic Performance Art - هنر اجرایی آیرونیک

Ironic Performance Art  -  هنر اجرایی آیرونیک

هنر اعتراض یا اعتراض هنری
دیروز  زمانی که مصری ها در میدان التحریر قاهره گرد هم آمده بودند، چون دیدند که جت های نظامی برای ترساندن آنها بالای سرشان - آن هم در ارتفاع پایین - پرواز میکنند، با کنار هم ایستادن عبارت «مرگ بر مبارک» را به زبان عربی بر زمین نقش کردند.
مخاطبان این اثر هنری چه کسانی بودند؟ 
بی شک تنها و تنها کسانی که از آسمان این اثر رامی دیدند، جت های نظامی!

Tuesday, December 7, 2010

this Blog on Facebook این وبلاگ در فیسبوک

این وبلاگ در فیسبوک :
http://www.facebook.com/pages/Against-Fascism/168313343208643

- dark matter- ماده تاریک

ماده تاریک - افشا
در این شرایط قدرت در دست هیچ کس نیست.
1-افشای اسناد ویکی لیکس یک مورد را به خوبی به همه نشان داد. و آن اینکه هیچ دولت، سازمان بین المللی، شرکت پلیس یا حتی بعضا دادگاهی فارغ از زد و بند ها و مصلحت جویی های سیاسی نیست.
2-وقتی دولت قبلی امریکا از نهادی بین المللی می خواهد که کاندیدای متخصص ایرانی محیط زیست را برای هیئت رئیسه گروهی تخصصی برای تغییرات جوی نپذیرد و در مقابل تهدید به قطع کمکهای مالی میکند، دیگر داعیه ی دموکراسی و آزادی دادن از طرف آن دولت بی محل است.
3-در این شرایط پیچیده ی افشاگری، آنچه بسیار جالب است این است که قدرت،امروز در جهان نه صرفا در دست سرمایه داری ستو شرکت های عظیم؛ نه در دست دولت ها به تنهایی؛ و نه صرفا در زیر اهرم نیروهای نظامی و.. تماما در دست مردم بودن قدرت هم که به داستان میماند[خصوصا در جوامع پیش-دموکراتیک].
-
با وجود فضای آزاد مجازی پتانسیلی عظیم برای تاثیر در جهان وجود دارد. «ماده ای تاریک»!
امروز کشورها[آیا هنوز «کشور»، این شکل شکل سنتی و پیش مدرن مرزبندی و تقسیم وجود دارد؟؟]، دستگاه های دیپلماسی، سازمانهای بین المللی، قوای قضایی، سازمان های جاسوسی باید خود را برای مقابله با نیروی جدیدی آماده سازند[اگر یارای آن را داشته باشند]. امروز خطر برای مردان ایدئولوژیک دستگاه های دپلماتیک، نظامی، و امنیتی جهان فاشیست های جدید- نه از راه هوا و دریا و زمین می آید، نه از طریق تروریسم انتحاری؛       امروز دشمنی جدید باید به لیست خطرات [کدام خطر؟]اینها اضافه شود،    فضای بی حد و حصر سایبرنتیک و پتانسیل اش برای افشا  برای کار و زندگی!    این است «ماده ی تاریک»!
آنچه که دربند کردن اش و فهم پتانسیل اش ناممکن می نماید، اما تاثیر عظیم اش واضح و عیان خواهد بود.
امروز حتی اگر جولیان اسانژ دستگیر شود و به زندان برود،  غولی بیدار شده است و به دنیا پا گذلشته است. غول افشا و کشف حجاب از هر آنچه پرده ای بر سر صد عیب نهان اش می کشد.

Sunday, December 5, 2010

The coming dark glitters of new fascism! تلالو تاریک فاشیسمی که می آید!

آنچه که امروز جهان را دگربار به مرزهای جنگ و اغاز ویرانی رسانده است، تنها ناپختگی و عدم بلوغ فرهنگ های انسانی ست.  فرهنگ و تمدن ، قرون متمادی انسان را هرچه بیشتر به سمت تعصب و نیز توهم پیش برده است.
عدم آرامش جهان امروز مخلوق ناگزیر همین تمدن های نیک و بد انگار است.
آنچه که امروز این فرهنگ ها نیازمند آن اند، نقد و تحلیل خود آن هاست، تا از قید ایدئولوژی و هرآنچه برتری می دهد به عقیده ای و آنچه که برتری می جوید آرامی یابند.