Wednesday, August 10, 2011

ناپیدایی مرگ، خود ایمنی اجتماعی*


  ناپیدایی مرگ
خود ایمنی اجتماعی*

به سوریه که نگاه اندازیم، مشکل در آن نگاه تحلیل شدنی و آشنا می نماید: ملتی از استبداد خسته، جوانانی از بند محافظه کاری رسته، دولتی شمشیر سرکوب و کشتار از رو بسته ، انسان هایی به خون و خانواده هایی در غم آنان نشسته. و هر هزار توصیفات ایدئولوژیک و حماسی دیگر که می رود.
بیایید نگاهی واکاوانه به پدیده بیندازیم: هر جمعه -و در این ماه رمضان هر روز - عده پرشماری از مردم در اعتراض به ... به خیابان شهرهای سوریه می روند، و عده ای نه کم شمار شان، توسط ارتش و نیروهای امنیتی کشته می شوند. اما چیزی که باز رخ می دهد، همین داستان است مکرر و مکرر، هر روز و هر هفته. باز این مردم به خیابان می روند، کشته هایی بسیار می دهند، تا روز دیگر.
چه چیز باعث این تکرار می شود؟ /شده است؟ میل به زندگی آزاد ست که بنیادی تر است یا میل به زندگی؟ این خواست آزادی/قدرت است که ریشه ی ستبرتری در دل انسان دارد یا صیانت نفس؟چیزی که در طبیعت میان همه جانداران مشترک است.
آنچه امروز در وقایع سوریه دیده می شود، درد مزمنی ست که امروز فعال گشته، بیماری مربوط به دستگاه ایمنی جامعه، نظامی مجرد که کار-ویژه اش حفظ حیات است، چیزی که صلح می آفریند، نظم می آورد، و حیات جامعه را پایدار می سازد.
این جامعه در یک چرخه خودتخریب گیر افتاده ست، نگاه کنید به وقایع بعد از انتخابات88 ایران، بعد از دوره های چند اعتراض و تظاهرات، به سرعت میل به زندگی بر خواست آزادی/قدرت در جامعه چربید و تب پایان یافت، تا کی باشد که باز آغاز شود. (در باره الجزایر هم چنین ست)
در سوریه نبرد میان میان زندگی و مرگ پایان یافته، آنکس که دراین نبرد پیروز بوده هر چه بوده، حیات نبوده. به زبان روانکاوی موربیدو بر لیبیدو غالب گشته.
این بیماری خود ایمنی علائم اش را در اندک جاهای دیگری از جهان عرب خود را وا می نماید، فلسطین سال هاست به این درد دچار ست.
تنها برای مثال نگاه کنید به ماجرای روز تأسیس اسراییل -روز نکبت به زعم فلسطینی ها- که عده ای فلسطینی خارج مرز، به مرز سوریه و اسرائیل رفتند و خواستند به طور نمادین از مرز بگذرند، که با آتش ارتش اسرائیل روبه رو شدند و با وجود کشته شدن چندین تایشان، باقی شب را در همان نقطه مرزی بیخ گوش ارتشی که هچ رعایتی ندارد، تا صبح ماندند.
همه ی این وقایع برای زبان ایدئولوژی زده ی ما توصیفاتش جور دیگریست: پایمردی، شهادت در راه آرمان، هدف والا، آزادی، از جان گذشتگی، و... اما آنچه در تمام ای توصیفات نادیده گرفته می شود، خود جان است و زندگی، چیزی که برای همه جان داران، علت اولای کار است و تلاش.
باید متذکر شوم که این قصه که من گفتم، نه در نشان دادن حسن و قبح چیزی ست، نه در مذمت کار دیگران، که همه آزادند هر چه می خواهند کنند و مرا چه کار به کارشان. اما واکاوی این هر روز مردن و هر روزه جان دادن، و این بی میلی به ادامه حیات تور را ناچار می کند که به اندیشه بپردازی.


-------------------------------------
* (Social Autoimmune Disease)

No comments:

Post a Comment